۲۸-۲-۱۳۹۱, ۱۲:۲۷ صبح
بچه که بودیم یه خونه باغ داشتیم. با داداش بزرگم اونجا بازی میکردیم یه فکر شیطانی اومد سراغمون...
یه چاله کندیم و توشو پر آب کردیم روشم یه تیکه کارتن گذاشتیم و روشو خاک پاشیدیم بعد رو زمین با چوب خطای موازی کشیدیم طوری که چاله بین دوتا از خطا قرار میگرفت...
بعد رفتیم داداش کوچیکمو (که فک کنم 5 سالش بود و همیشه من و داداش بزرگم بهش حسودی می کردیم) صدا زدیم که بیا مسابقه ی دو بذاریم ببینیم کی تندتر میدوه. جاها رو هم که با خط مشخص کرده بودیم
1 2 3 دویدیم و شالاااااااااپ داداش کوچولومون با کمر رفت تو آب
من و داداش بزرگه هم حسابیییییییی



البته قرار بود مثل فیلما تو آب غرق بشه که محاسباتمون درست نبودش
یه چاله کندیم و توشو پر آب کردیم روشم یه تیکه کارتن گذاشتیم و روشو خاک پاشیدیم بعد رو زمین با چوب خطای موازی کشیدیم طوری که چاله بین دوتا از خطا قرار میگرفت...
بعد رفتیم داداش کوچیکمو (که فک کنم 5 سالش بود و همیشه من و داداش بزرگم بهش حسودی می کردیم) صدا زدیم که بیا مسابقه ی دو بذاریم ببینیم کی تندتر میدوه. جاها رو هم که با خط مشخص کرده بودیم

1 2 3 دویدیم و شالاااااااااپ داداش کوچولومون با کمر رفت تو آب

من و داداش بزرگه هم حسابیییییییی




البته قرار بود مثل فیلما تو آب غرق بشه که محاسباتمون درست نبودش
