وضعیت :
ارسالها: 33
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار: 9 جمله معروف ویلیام شکسپیر
دو نفر که همديگر را خيلي دوست داشتند و يک لحظه نمي توانستند از هم جدا باشند، با خواندن يک جمله معـــروف از هــم جـــدا مي شــوند تا يکديگر را امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار ديگــري همديگر را نمي بينند. چون هر دو به صورت اتفاقي به جمله معروف ويليام شکسپير بر مي خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده» آنها هر کدام منتظر بودند تا دیگری شرط عشق را به جا بیاورداما.....
شرط عشق چه بود؟!
وضعیت :
ارسالها: 33
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار: 9 برای ِ عشق هیچ حد و مرزی نیست
نه در دل و نه در قانون های ِ چرند ِ دنیا...
هر چه که هست و هر چه نیست
از دلت بیرون بریز....
و فقط عشق را وارد کن
خواهی دید که دیگر خلأ ، روحت را...
آزار نخواهد داد....
قدم دوم برای ِ عشق:
بگدار آزاد ، آرام ، سبک
احساست در پرواز باشد...
وضعیت :
ارسالها: 271
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۰
اعتبار: 601 دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »
***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست
***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »
***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست
***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »
عجیب است عکس شهدا را میبینیم اما عکس شهدا رفتار میکنم
![[عکس: 20140409221909_llllllll.jpg]](http://uploadcenter.khanoomgol.com/results/20140409221909_llllllll.jpg)
جیگر مامان اقا مهدی خانوم گل کوچک یگانه خانوم
وضعیت :
ارسالها: 140
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۱
اعتبار: 129 گفتگوي ماه و نابينا
نابينا گفت:دوستت دارم
ماه گفت:تو كه منو نمي بيني چطوري منو دوست داري
نابينا گفت:اگه مي ديدمت عاشق زيباييت مي شدم اما حالا كه نمي بينمت عاشق خودت هستم...
پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم :
بر تو باد تلاوت قرآن ، كه آن در زمين براى تو نور است
و در آسمان برايت اندوخته .
وضعیت :
ارسالها: 271
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: آذر ۱۳۹۰
اعتبار: 601 از عشق:
یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم
ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
بخاطر لبخندت،
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت
پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه!معلومه كه نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم
نظره تو چیه؟
عجیب است عکس شهدا را میبینیم اما عکس شهدا رفتار میکنم
![[عکس: 20140409221909_llllllll.jpg]](http://uploadcenter.khanoomgol.com/results/20140409221909_llllllll.jpg)
جیگر مامان اقا مهدی خانوم گل کوچک یگانه خانوم
وضعیت :
ارسالها: 2
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: مرداد ۱۳۹۲
اعتبار: 1 ویلیام کنت ، در دبیرستان با همسر آینده خود (اِما) آشنا شد.
پس از چند سال دوستی، او در روز ولنتاین سال 2009 به اِما پیشنهاد ازدواج
داد. اِما پذیرفت اما آن دو قرار گذاشتند به خاطر ملاحظات مالی، تا سال
2014 ازدواج خود را به تعویق بیندازند.
درآوریل آن سال، ویلیام دچار سرفه های شدید و درد مزمن در ناحیه بازو احساس شد.
معلوم شد که او دچار سرطان غدد لنفاوی است. شش ماه بعد، سرطان به کل
سیستم عصبی و مغز او سرایت کرد که باعث شد قدرت تکلم خود را از دست بدهد.
ویلیام و اما تصمیم گرفتند در بیمارستان به عقد ازدواج یکدیگر درآیند
ویلیام که قادر به تکلم و پاسخ به کشیش نبود، با فشردن دست اما، رضایت
خود را برای جاری شدن عقد اعلام کرد.
دردمندانه، تنها 11 روز پس از ازدواج با عشق زندگی اش، ویلیام روی در
نقاب خاک کشید.
این تنها یک تلنگر بود تا قدر افراد و عشق اونهایی رو که در زندگیمون
هستند بیشتر بدونیم و با رفتار متکبرانه، غرور و نادانی تیشه به ریشه عشق
و محبت خود نزنیم شاید فردا خیلی دیر باشه دوستان ......